loading...

ایستگاه بعد

داستان های عاشقانه داستان های مینیمال کتاب شعر ایستگاه بعد و داستان های کوتاه داستان عاشقانه

بازدید : 298
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 3:37

چه روزگار سختی وقتی کسی همدم تنهایی تو نباشد و تو را درک نکند همیشه اتفاق‌ها ناگهان و ناخواسته می‌افتد و آنچیزی که تو انتظار داری می‌شود یا نمی‌شود اگر شانس بیاوری زندگی‌ی خوبی خواهی داشت چه بسا قرعه به نام تو بیفتد و تو خوشبخت شوی.

هر کسی داستانی دارد و آن داستان زندگی‌ی اوست ما همه گی در دایره‌ی روایت هستیم و روایت مشخص می‌کند قسمت و سهم ما چه می‌شود.

تهمینه خواهر و برادری نداشت و دختری تنها بود و حس تنهایی و تنها بودن او را کلافه کرده بود و او را عذاب می‌داد تهمینه در خانه‌‌‌ای زندگی می‌کرد که خیلی بافت قدیمی‌و سنتی داشت مادر و پدر او کنار حوض نشسته بودند و حرف از آینده می‌زدند تهمینه ام کنار حوض روی تخت می‌نشست و درس‌های دانشگاهش را می‌خواند خواستگاری برای تهمینه پیدا شد دکتر صبحان تهمینه را دید و هر دو نفر به هم دل بستند و بعد از مراسم خواستگاری با هم ازدواج کردند و تهمینه از تنهایی در آمد.

بابا فقره یعنی چی؟"
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی