اصغر آقا در طبقهی بالا زندگی میکرد و دو بچهی فزول به اسم حسن و حسین داشت و کرایه نشین بود صاحب خانه آقامحمد در همکف زیر پای آنها زندگی میکرد آقا محمد که دلش از سرو صدا خون شده بود اصغر آقا را بیرون کرد و اصغر آقا رفت و در خانهای دیگر ساکن شد و بعد از چند سال و تلاش زیاد توانست خانهای بخرد و دست و پا کند.
این بیوگرافی از زبان دوستان و آشنایان است
نوشتن کتاب و پایان نامه در هر زمینه ایمثل خورشید زمستون
اونور بهار و بارون
میچکه روی گل سرخ
چک چکای خیس ناودون
همه چیز را میشد روی آن پیدا کرد از سماور گرفته تا کتابها و دسته کلید و کلیدها اما طاقچه خالی بود چون بی بی جان یعنی مادربزرگ مشغول تمیز کردن طاقچه و خانه بود...
ترانه ی گل سرخمنصور هر نیمه شب به پیاده روی میرفت آن شب شب عجیبی بود منصور خیره به درختهای پارک به راه خود ادامه میداد او ناگهان سگی را دید که پایش و بدنش زخمیست او به دارو خانه رفت و باند و چسب تهیه کرد و بعد آن سگ را پانسمان کرد.
✖ تغییر رفتار ✖شیروان در کوچه راه میرفت ناگهان قاصدکی را باد آورد شیروان به دنبال قاصدک دوید و قاصدک را در دستهایش گرفت آن را به گوش خود نزدیک کرد قاصدک گفت:شیروان تو به عشق خود خواهی رسید.
✖ تغییر رفتار ✖سارا مریض شد مادرش فاطمه خانوم او را به دکتر برد دکتر در مطب او را معاینه کرد و برایش دارو تجویز کرد فاطمه خانوم بعد از تهیهی داروها به خانه رفتند و سارا چند روزی دارو مصرف میکرد حال سارا رو به بهبود بود.
من ز بیدادتو هرگزنکنم ناله ودردتعداد صفحات : 0